ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از درد توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای دل سوزان من
آتشی در سایهی مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->